شهیدی که چشمان خود را در تابوت بر روی مادر باز کرد
پس از آنکه مادر شهید «سیدعلی اسلامی خواه» با وی سخن گفت، این شهید ناگهان چشمان خود را باز کرد، در حالیکه تا قبل از این صحنه چشمان او کاملا بسته بود
«معصومه اسلامی خواه» خواهر شهید در خاطره خود که در کتاب «لحظه های آسمانی»(دفتر اول) نگاشته شده، نقل می کند: وقتی ما را به مصلای سبزوار برای دیدن جسد برادرم شهیدم سیدمهدی بردند، من نزدیکترین فرد به مادرم بودم، دست مادرم را گرفتم و او را به کنار تابوت برادرم بردم تا از نزدیک فرزندش را ببیند.
تا در تابوت را باز کردند و چشمان مادرم به جسد فرزندش که با چشم های بسته در تابوت آرمیده بود، افتاد به او گفت: «سیدعلی تا وقتی زنده بودی و با من در خانه، تا من نمی نشستم، به احترام من نمی نشستی و هیچوقت ندیدم جلوی من پایت را دراز کنی، چطور شده که حالا من ایستاده ام ولی تو در برابر من دراز کشیده ای و با من حرف نمی زنی من دیگر نمی خواهم زنده باشم.»
من که با چشمانی گریان به جسد و چهره برادرم خیره شده بودم، ناگهان دیدم چشمانش را بر روی مادرم باز کرد.
من یک بار دیگر هم قبل از این صحنه جسد او را در سردخانه دیده بودم که چشمانش کاملا بهم بسته بود.
از دیدن این صحنه خیلی تعجب کردم، چشمان برادرم پس از آن همانطور باز ماند.
زن دایی ام که «صدیقه استیری» نام دارد، وقتی این حالت برادرم را دید به زنهایی که گریه می کردند، گفت: گریه نکنید! شما را بخدا ببینید سیدعلی زنده است و نمرده است.
مادرم را از جسد دور کردیم و جنازه را به غسالخانه بردند، چون در ابتدای جنگ همه شهدا را غسل می دادند، وقتی روی او آب گرم ریختند، چشمانش بسته شد.
در مرحله آخر که او را در کفن پیچیدند و برای وداع آخر دور او جمع شدیم، مادرم با گریه گفت: سیدعلی چرا می خواهی از من دور شوی و از کنارم بروی؟
تا این جملات مادرم تمام شد، ناگهان دیدم برادرم لبخندی زد و چشمهایش را که در موقع غسل دادن بسته شده بود، دوباره باز کرد که در آن حالت از او عکس گرفتند.
مادرم با دیدن این حالت در فرزندش بی تابی خود را از دست داد و آرام شد، خود من شاهد بودم چشمان برادرم تا موقع دفن که قبر او را می بستند، همچنان باز مانده بود.
ایرنا
تا در تابوت را باز کردند و چشمان مادرم به جسد فرزندش که با چشم های بسته در تابوت آرمیده بود، افتاد به او گفت: «سیدعلی تا وقتی زنده بودی و با من در خانه، تا من نمی نشستم، به احترام من نمی نشستی و هیچوقت ندیدم جلوی من پایت را دراز کنی، چطور شده که حالا من ایستاده ام ولی تو در برابر من دراز کشیده ای و با من حرف نمی زنی من دیگر نمی خواهم زنده باشم.»
من که با چشمانی گریان به جسد و چهره برادرم خیره شده بودم، ناگهان دیدم چشمانش را بر روی مادرم باز کرد.
من یک بار دیگر هم قبل از این صحنه جسد او را در سردخانه دیده بودم که چشمانش کاملا بهم بسته بود.
از دیدن این صحنه خیلی تعجب کردم، چشمان برادرم پس از آن همانطور باز ماند.
زن دایی ام که «صدیقه استیری» نام دارد، وقتی این حالت برادرم را دید به زنهایی که گریه می کردند، گفت: گریه نکنید! شما را بخدا ببینید سیدعلی زنده است و نمرده است.
مادرم را از جسد دور کردیم و جنازه را به غسالخانه بردند، چون در ابتدای جنگ همه شهدا را غسل می دادند، وقتی روی او آب گرم ریختند، چشمانش بسته شد.
در مرحله آخر که او را در کفن پیچیدند و برای وداع آخر دور او جمع شدیم، مادرم با گریه گفت: سیدعلی چرا می خواهی از من دور شوی و از کنارم بروی؟
تا این جملات مادرم تمام شد، ناگهان دیدم برادرم لبخندی زد و چشمهایش را که در موقع غسل دادن بسته شده بود، دوباره باز کرد که در آن حالت از او عکس گرفتند.
مادرم با دیدن این حالت در فرزندش بی تابی خود را از دست داد و آرام شد، خود من شاهد بودم چشمان برادرم تا موقع دفن که قبر او را می بستند، همچنان باز مانده بود.
ایرنا
ساير اخبار در موضوع «اجتماعی»:
• دستگیری دزد سیم و کابل با پوشش مامور برق در سبزوار
• سارق خانهباغهای سبزوار به دام افتاد
• نمایشگاه عکس هنرمند سبزواری برای کمک به معلولان
• ۲ واحد تولید نان روغنی در داورزن پلمب شد
• شکارچیان باقرقره در «روداب» سبزوار به دام افتادند
نظرات شما
0 نظر در صف تاييد است.