گزارش سبزوار پيام


گزارش / تاریخ: 1 دي 1390 / کد مطلب: 1370 / نظرات: 0


یاد آن شبهای یلدا در سبزوار بخیر که نماد همبستگی و...


یاد آن شبهای یلدا در سبزوار بخیر که نماد همبستگی و   یادآن شب های یلدا ی دراز در دیار سربداران بخیر که نماد همبستگی و مهر مردم این دیار بود و...    
شب چله است همه دور کرسی ، زیر نور چراغ گردسوز گرد هم نشسته اند و حرفهایشان گل انداخته مادربزرگ مثل همیشه توی مجمعه بزرگ (سینی ) کاسه های کوچک گل قرمز پر از توت و انجیر خشک ، گردو ، بادام ، نوروزک و نخودچی ریخته قابی را پر از انارهای شیرین کرده و انارهای ترش درخت نار لیلی ته باغ را توی قابی دیگر گذاشته و.. .
پدربزرگ هندوانه های بزرگ و شیرین دیمی را که مخصوص شب چله نگه داشته یکی یکی می برد و می گذارد جلوی میهمانهای عزیزتر از جانش و به قول خودش بچه هایی که بادام اند و نوه هایی که مغز بادام و می گوید بخورید از قدیم گفته اند خوردن هندوانه شب چله عطش تابستان را می برد .
پشت دریچه رو به حیاط ایستاده ام دانه های بلورین برف آهسته بر برگ های درختان خزان زده و خشکیده توی حیاط خانه می نشیند دیر وقتی است که برف باریدن گرفته و ابرهای سفید دیگر رو به سبک شدن هستند بخار سماور زغالی در حال قلقل و شلغم روی چراغ والور کم کم تصویر بیرون را محو می کند دستی به شیشه دریچه می کشم چشمم به تخته سنگ گوشه حیاط می افتد که زیر انبوهی از برف شکل قویی سفید به خود گرفته هوس می کنم سری بیرون بزنم در را که باز می کنم سوز سردی صورتم را نوازش می دهد بوی زمستان را احساس می کنم که گرچه سرد و سوزناک است اما آرامشی عجیب می دهد .
دوباره می ایستم پشت دریچه ، یک گوشم را به حرف های پدربزرگ که از سختی زمستان امسال می گوید می دهم و گوش دیگرم را به نوای جغدی که آواز هو هویش در این شب برفی از دور به گوش می رسد .
توی شیشه دریچه ، مادر بزرگ را می بینم که شلغم ها را از روی والور برداشته و برای آبکش کردن به حیاط می برد "چپی" (آبکش ) را بر میداریم و دنبالش بیرون می دوم مادر بزرگ آهسته شلغم ها را روی چپی می ریزد و می گوید توی مطبخ لبو و هویج هم بار گذاشته ام دیگر باید پخته باشد.
شلغم و هویج و لبوی پخته را هم که می گذارد روی کرسی ، دیگر بساط شب چله ردیف شده همچنان که شروع به خوردن ،به قول مادربزرگ، این شب چره ها می کنیم به اصرار و تمنا وادارش می کنیم "اوسنه" های (قصه ) قدیمی برایمان بگوید همان قصه هایی که همیشه در گوشمان نجوا می کرده و تکرارش هم قشنگ است و او باز از دختر شاه پریان ، پادشاه و چهل دختر و ... می گوید و ما همچون افسون شده هایی به صدای موسیقی گرم کلامش دل می دهیم چنان که گذشت لحظه ها را در این شب چله نمی فهمیم .
مادر بزرگ قصه هایش که تمام می شود نگاهی به دور تا دور کرسی می اندازد ، شادی دور هم بودن را از چشمانش می خوانم گویی دارد؛ آرزو می کند کاش شب دراز چله درازتر می شد .
خودم را همچنان در رویای دوران نوجوانی می بینم که از پله های سنگی گوشه حیاط بالا می روم و به پشت بام می رسم سرکی به اتاق تابستانی محل اقامت مادر بزرگ و پدربزرگ می کشم از تاریکی و ظلمت آنجا یک آن هراس برم می دارد سرم را بیرون می آورم و دوباره در را چفت می کنم ناگاه چشمم به باغ ها و صحرای پیشرو دوخته می شود از آن همه زیبایی دلم غش می رود .
دیگر برف نمی بارد و ماه در آسمان پیداست ، خبری از درخت های خشکیده و برهنه امروز صبح هم نیست در امتداد نگاهم جنگلی بلورین و فرشی الماس نشان زیر نور ماه درخشیدن گرفته همچنان غرق در آن همه زیبایی سحرآمیز هستم که ناگاه صدای مادربزرگ مرا به خود آورد انگار برگ این شب یلدا هم ورق خورده همه می خواهند بخوابند اما من ، اندوه به انتها رسیدن قصه خوش وکوتاه این بلندترین شب سال روی دلم سنگینی می کرد و....
دریغا آن شب های همراه با صفا و صمیمیت گذشت و امروز در این زندگی ماشینی در بیشتر خانه ها تلویزیون و... جای اوسنه های مادربزرگ را گرفته ، دیگر از کرسی و حرارت مطبوع آن خبری نیست بیشتر روستائیان هم شاید کرسی های قدیمی خود و شب های چله زیبای قدیم را به آتش فراموشی سپرده اند و محو دنیای تصنعی این جعبه جادویی شده اند.
اما برای اینکه یادی از آن دوران زنده شود و بدانیم مردم دیگر گوشه و کنار دیار سبزوار در شب چله چه می کرده اند به سراغ کارشناس باستان شناسی میراث فرهنگی و مسوول موزه مردم شناسی سبزوار می روم و از آنها در این باره می پرسم.
شب یلدا از کهن ترین میراث ایرانیان است که ریشه در تاریخ سرزمین پارس ها داشته و از سالیان بسیار دور از سوی مردم ایران و بسیاری از کشورهای دیگر گرامی داشته می شود.
در هزاره های گذشته ایرانیان دریافته بودند که از آغاز دیماه روزها به تدریج بلندتر و شب ها کوتاه تر می شود و خورشید هر روز بیشتر در آسمان می ماند از این رو پایان آخرین شب پاییز ،بلندترین شب سال و سپیده دم نخستین روز زمستان هنگام برآمدن "نخستین پرتوهای خورشید تابان "که آن را "مهر" می نامیدند به عنوان لحظه زایش مهر جشن می گرفتند.
بعدها "یلدا" به معنای زاده شدن و یا جشن شب چله نامگذاری شد یلدا جشنی است که در آن مردمان به انتظار سپیده دم و دریافت گرمای مهر تابان می نشینند و این گرمای زندگی بخش را که از طبیعت گرفته اند به یکدیگر هدیه می دهند ( در فرهنگ فارسی عمید نیز آمده یلدا کلمه ای سریانی به معنای میلاد و وقت ولادت است شب اول دیماه ،درازترین شب ها و قریب به 14 ساعت است ).
سبزواری ها نخستین شب دیماه را چله می گویند چهل روز اول فصل زمستان یعنی از اول دیماه تا دهم بهمن ماه چله بزرگ و بیست روز پس از آن یعنی دهم تا سی ام بهمن ماه در میان این مردمان چله کوچک نامیده می شود.
"محمد عبداله زاده ثانی" کارشناس باستان شناسی میراث فرهنگی سبزوار می گوید : دکتر "یاحقی" براساس پژوهش در اساطیر ایران در مورد شب چله آورده این شب جنگ اهریمن با فرشته روشنایی صورت می‌گیرد و فرشته روشنایی سعی در شکست اهریمن زشت تاریکی دارد، مردم با بیداری و جشن و پایکوبی طولانی‌ترین شب سال را به کمک فرشته روشنایی می‌روند تا اهریمن را شکست دهند.
وی می افزاید : برای این منظور کوچکترها به خانه بزرگترها می‌روند و شب را در کنار یکدیگر سپری می‌کنند و میوه‌های پائیزی مثل انار، انجیر، انگور و هندوانه که به سبک و روش خاص نگهداری کرده‌اند را از انبارها بیرون می‌آورند و تناول می کنند .
وی ادامه می دهد :هندوانه را درون لایه‌های کاه نگهداری می‌کنند و معمولاً بزرگترین هندوانه‌ها را برای شب یلدا کنار می‌گذارند انگور را از درخت نمی‌چینند بلکه خوشه‌ آن را بر سر تاک داخل کیسه می‌کنند و تا شب یلدا نگهداری می‌کنند و انواع برگه‌های آلو، هلو، زردآلو، و خربزه و هندوانه هایی را که به صورت برگه درست کرده‌اند را هم در کنار این میوه ها با فامیل تناول می‌کنند.
خربزه را که به صورت نازک بریده و روی هیزم بر بام خانه خشک می‌کنند " کیشته" یا " خرمزه" می‌گویند به کشته‌های هندوانه هم " قارپوز" می‌گویند و گندم را سرخ کرده بصورت " قورداق " مانند نخود برشته استفاده می‌کنند
" مریم گلخنی" مسوول موزه مردم شناسی سبزوار هم در رابطه با آیین سبزواری ها در این شب گفت: بنا به سنت قدیمی در اولین شب چله کوچکترها به دیدار بزرگترها رفته و با تنقلاتی همچون برگه هلو ،برگه زردآلو ،آلوچه و... میوه هایی از جمله هندوانه و انار پذیرایی می شدند.
کرسی خانه محل تجمع همه اقوام و فامیل بود و در آن شب شاهنامه خوانی ،امیر ارسلان و حیدربیگ به خاطرات خوش آن می افزود همچنین خوردن برف و شیره انگور با مخلوطی از گیاه بایان به صورت کف از سنت های قدیمی شب چله بود .
مسوول موزه مردم شناسی سبزوار همچنین در رابطه با خوردن انواع و اقسام میوه ها در این شب گفت: خراسانی ها اعتقاد دارند که هریک از میوه ها خواص مخصوصی دارد و هرنوع میوه ای را که در شب چله بخورند خواص و فواید آن تا سال آینده همان وقت در بدن آنان خواهد ماند و آنها را از گزند بسیاری از حشرات و جانواران و حتی برخی بیماری ها حفظ خواهد کرد .
وی افزود: در میان میوه ها هندوانه بیش از دیگر میوه ها مورد توجه است و خواص بی شماری برای آن ذکر می کنند از جمله اینکه هندوانه گرمیت مغز و سوزندگی جگر را رفع می کند .
وی ادامه داد: خراسانی ها معتقدند هر کس در شب چله هویج ،گلابی ،انار و زیتون سبز بخورد از گزند جانوران و به ویژه نیش عقرب در امان خواهد بود؛ هر کس انگور بخورد در تابستان سال بعد حیضه نخواهد شد ؛اگر حلوا ارده بخورد به درد چشم مبتلا نمی شود و سیر یا ترشی سیر بخورد از درد مفاصل در امان می ماند و مردم در واقع با خوردن این میوه ها هم از خواص آن برخوردار می شدند و هم با میوه های فصل تابستان و پاییز وداع می کردند.
گلخنی گفت: از جمله مراسمی که در این شب اجرا می شد "شال اندازی" است (هنوز هم عده ای مدعی هستند در روستایشان اجرا می شود) به این صورت که فردی آشنا و یا غیر آشنا بر روی بام خانه رفته و شال خود را از دریچه "هورنو"( نورگیر خانه ، دریچه خانه هایی که سقف آن گنبدی شکل بوده) به کرسی خانه می انداخت اگر صاحبخانه او را می شناخت مقداری آجیل شب چله در آن گره می زد و اگر نمی شناخت شال را به پایین می کشید.
به گفته وی از دیگر مراسم زیبای این شب "فرستادن خنچه میوه" از طرف داماد برای عروس است که در برخی روستاهای سبزوار نیز اجرا می شده است به این ترتیب که در این شب از طرف خانواده داماد خنچه ای پر از میوه ، با هدیه ای مناسب از قبیل یک قواره پارچه پیراهنی یا دستبند و گردنبند برای عروس فرستاده می شد در خنچه حداقل هفت میوه مانند انار ،انگور ،پرتقال ،خربزه و سیب جای می گرفت به این ترتیب که چند دانه از میوه ها را با پرهای بلند رنگین می آراستند و به وسیله طبق کش به خانه عروس می فرستادند.
و اما آنچنان که بزرگترها می گویند در این بلندترین شب سال در روستاها یکی از رسم ها این بود که کودکان ، دخترها و پسرها به خانه افراد مسن تر رفته و در کنار شب نشینی ،خوردن میوه ها و تنقلات و بازگو کردن قصه های قدیمی ،در کارهای صاحبخانه به او کمک می کردند.
یکی دیگر از رسوم ایام چله زمستان در روستاها خواندن اشعاری ویژه چله کوچک از زبان "بهمن و عمو نوروز" بود که هنگام رسیدن این چله (بیست روز پایانی بهمن ماه )به ماه نوروز(اسفندماه) ورد زبان روستائیان بود.
اما آنچنان که از سنت های گذشتگان که سینه به سینه منتقل شده بر می آید شب چله در میان ما ایرانیان شبی ظلمانی و بلند نیست که از دراز بودن آن به ستوه آئیم بلکه به پیروی از سنت های نیکوی به جا مانده از قدیم الایام در این طولانی ترین شب سال فرصت را برای در کنار هم بودن فامیل غنیمت می شماریم که کاش آیندگانمان هم این نماد همبستگی و مهر را حفظ کنند.





نظرات شما

نام:

ايميل:
وب:
شماره امنيتي:
نظر شما:


0 نظر در صف تاييد است.